این داستان سر دراز دارد...

خاطرات,علایق,پیشنهادات و ... یک پسر بچه ی کرمانی :)

احساست یا منطق ؟!

سلامی دوباره

همیشه با این موضوع درگیر بودم در واقع  اینجوری بگم همیشه تو کل مراحل زندگیم دو راهی هایی وجود داشته اند که عقلم می گفت این راهو برو قلبم می گفت اون یکی رو برو...مردد! حالا انتخاب کردن یکی از این دو راه واقعا برام سخت میشد... اما همیشه سعی کردم فردی احساسی نباشم و راهی رو برم که عقلم میگه چون ذاتا منطق رو بیشتر قبول دارم... (با وجود اینکه خیلی وقت ها از انجام دادنش واقعا ناراحت شدم)

حالا این سوال پیش میاد پس قلب این وسط چی میگه؟!اصلا چرا هست؟!چرا همه ی ما احساسات را همیشه همراه خودمون داریم ؟!چرا بعضی اوقات اشک میریزیم؟!چرا بعضی اوقات بدون هیچ علتی دوس داریم دوست داشته باشیم ؟!دوس داریم کمک کنیم؟!کار هایی انجام بدیم که اصلا از نظر عقلانی معقول نباشه!؟بی جهت از یه رنگ یا هرچیز دیگه ای خوشمون بیاد یا نیاد!؟

خب وقتی این چیزا رو در نظر میگیرم میبینم که نمیشه احساسات رو نادیده گرفت با اینکه بعضی اوقات کاملا از نظر عقلانی اشتباه هست...(البته اینم باید درنظر بگیریم که عقل ما انسان ها کامل کامل نیس!)

اگه بخواییم از نظر تاریخ به این موضوع نگاه کنیم میبینیم که یکی از عامل های اصلی شکست خوردن افراد احساساتشون هست چیزی که حتی الان هم خیلی ها بخاطر احساساتشون کلی زخم می خوردند... حتی این احساسات متاسفانه وسیله ای شده که افراد کنترل افراد دیگری رو به دست بگیرند و طرف رو برای مدت ها بازی بدهند!...

درکل باید بگم که بعضی اوقات هم باید به ندای قلبت گوش بدی و بری به سمت راهی که میگه ...(قلبی که خونش منطق باشد!)

این موضوع رو هم باید درنظر بگیریم که شاید عقل ما هنوز به دید کافی نرسیده و قادر به تشخیص بعضی از مسایل نیست...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

چی شد اومد اینجا؟!

می خوام براتون بگم که چی شد این حسن ما سر و کلش بالاخره اینجا پیدا شد :)

خب راستش این دوستمون همیشه دلش می خواست یجایی باشه که آدم بتونه بعضی اوقات حرف هایی که نمی تونه جایی دیگه بگه رو بنویسه( شاید بگین خب رو کاغذی چیزی بنویسه اما میدونین اینجوری هم نگه داریش آسون تره هم اینکه بعدا راحتر میشه پیداش کرد و کلی دلیل دیگه...) نمیدونم برای شما هم اینجوریه یا نه اینکه آدم توی نوشتن نسبت به فیس تو فیس صحبت کردن راحتر و شجاع تره و احساساتش رو بهتر بیان می کنه...

کلا بعضی خاطرات یا شادی ها و حتی بعضی از لحظات تلخ و ناراحت کننده باید ثبت و ماندگار شوند تا هم خود فرد بتونه یه روزی یه جایی مرورشون کنه هم بقیه...

بعضی اوقات که حرف میشه بهم میگه رفیق میدونی نوشتن یه مطلب اینکه نمیدونی خوانندت کی هست کجا هست خیلی جذابش می کنه و مثل یه دارو می مونه که هر وقت هرکی بهش نیاز پیدا کرد می تونه بره و بدستش بیاره .

 این حسن ما یا پا لپتاپشه و داره فکر می کنه یا پا لپتاپ نیس و بازم داره فکر می کنه :) (الانم نشسته کناره من داره به یه سوال D کدچهارسس فکر میکنه) برای همین بنظرم باید یه سری از این افکارش رو ثبت کنه.

خیلی وقت می خواست که یه بلاگ بزنه و بیاد حرف هاشو بزنه اما خوب همیشه این تنبلیش کار دستش داده  :) هی میگفتم حسن مردک پاشو بلاگتو بزن اهداف و تجربیاتت توش بنویس که هم من هم خودت و هم کسه دیگه ای بیادو بخونشون حال کنه اصلا میدونی وقتی یه بلاگ داشته باشی یجورایی می تونی زندگیتو نظم بدی , در جواب میگفت حسش نیس..تا بالاخره راضیش کردم اما یه قول ازم گرفته :/ اونم اینکه مطالبش رو من بنویسم منم قبول کردم :)

کلا قراره تو این بلاگ از جریان ها و داستان های روزمره ی زندگیش و کلی چیزه دیگه براتون بگم هعممم داره بهم چپ چپ نگاه می کنهپا در دهان من دیگه برم تا منصرف نشده ...بدروود

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰