می خوام براتون بگم که چی شد این حسن ما سر و کلش بالاخره اینجا پیدا شد :)

خب راستش این دوستمون همیشه دلش می خواست یجایی باشه که آدم بتونه بعضی اوقات حرف هایی که نمی تونه جایی دیگه بگه رو بنویسه( شاید بگین خب رو کاغذی چیزی بنویسه اما میدونین اینجوری هم نگه داریش آسون تره هم اینکه بعدا راحتر میشه پیداش کرد و کلی دلیل دیگه...) نمیدونم برای شما هم اینجوریه یا نه اینکه آدم توی نوشتن نسبت به فیس تو فیس صحبت کردن راحتر و شجاع تره و احساساتش رو بهتر بیان می کنه...

کلا بعضی خاطرات یا شادی ها و حتی بعضی از لحظات تلخ و ناراحت کننده باید ثبت و ماندگار شوند تا هم خود فرد بتونه یه روزی یه جایی مرورشون کنه هم بقیه...

بعضی اوقات که حرف میشه بهم میگه رفیق میدونی نوشتن یه مطلب اینکه نمیدونی خوانندت کی هست کجا هست خیلی جذابش می کنه و مثل یه دارو می مونه که هر وقت هرکی بهش نیاز پیدا کرد می تونه بره و بدستش بیاره .

 این حسن ما یا پا لپتاپشه و داره فکر می کنه یا پا لپتاپ نیس و بازم داره فکر می کنه :) (الانم نشسته کناره من داره به یه سوال D کدچهارسس فکر میکنه) برای همین بنظرم باید یه سری از این افکارش رو ثبت کنه.

خیلی وقت می خواست که یه بلاگ بزنه و بیاد حرف هاشو بزنه اما خوب همیشه این تنبلیش کار دستش داده  :) هی میگفتم حسن مردک پاشو بلاگتو بزن اهداف و تجربیاتت توش بنویس که هم من هم خودت و هم کسه دیگه ای بیادو بخونشون حال کنه اصلا میدونی وقتی یه بلاگ داشته باشی یجورایی می تونی زندگیتو نظم بدی , در جواب میگفت حسش نیس..تا بالاخره راضیش کردم اما یه قول ازم گرفته :/ اونم اینکه مطالبش رو من بنویسم منم قبول کردم :)

کلا قراره تو این بلاگ از جریان ها و داستان های روزمره ی زندگیش و کلی چیزه دیگه براتون بگم هعممم داره بهم چپ چپ نگاه می کنهپا در دهان من دیگه برم تا منصرف نشده ...بدروود